رهامرهام، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 3 روز سن داره

یک فرشته آسمونی، گل مامان و بابا

تولد مامان پروانه

سلام عسلی امروز تولد مامان پروانه بود. من داشتم امروز خیاطی میکردم ، این پسره هم مگه گذاشت همش از سر و کول چرخ خیاطی می رفت بالا  داشت از خوشحالی پرواز می کرد که یک وسیله جدید واسه فضولی کردن پیدا کرده. شب بابا بزرگ و مامان بزرگ اومدن خونمون واسمون کیک اوردن و کادو تولد. رهام جونم هم دیگه هر اتیشی بگی سوزوند. اخر سر هم کیکی که گذاشته بودیم برا عمه سمانه رو ریخت کلی هم کیف کرد. قربون شیطونی هات برم من مامانی. فردا اخرین بنج شنبه ساله میخوایم با رهام و پدر جون بریم سر خاک مادر جون. دیشب که چهارشنبه سوری بود رهامم همش پشت پنجره آشپزخانه داشت ترقه بازی و اتیش بازی بچه ها رو تماشا می کرد و کلی ذوق میکرد و همش نشونم می دادشون. حالا سال ...
25 اسفند 1390

به یاد مامانی

سلام نازنینم مامانی این هفته یک شیرین کاری جدید کردی ، گل پسرم اینقدر از تختت بالا رفتی عین  خرگوش که تمام میله های بغل تختت از جا در اومد و بابایی مجبور شد که بغل های تختت رو در بیاره . اخه مامانی چند روز پیش وقتی از خواب بیدار شدی به  جای اینکه مامانو صدا کنی خودتو از توی تخت انداختی پایین. خلاصه بابایی مجبور شد که بغل تختت رو در بیاره و الان سه شبه که بدون اون می خوابی . البته مامانی روی زمین یک تشک پهن می کنه که اگه احیانا افتادی چیزیت نشه گل پسرم. دو شب اول اقا بودی نیافتادی بیرون ولی دیشت نزدیک ساعت سه بود که دیدم صدای گریه ات اومد دویدم اومدم تو اتاقت دیدم افتادی رو تشک بعد خودت بلند شدی رفتی روی تختت و دمرو خوابیدی منم رو...
18 اسفند 1390

حرف زدنهای آقا رهام طلایی

خوب یک کم برات بنویسم. ٥شنبه رفته بودیم تولد سارینا جون دختر خاله ات . که البته شما هم که همش با هم می جنگین و نمی گذارین ما ببینینم می خوایم چیکار کنیم. اینقدر شیطونی کردین که یادم رفت عکس بگیرم ازت . الان این شازده پسر چند تا کلمه یاد گرفته و قرار شده مامان بزرگش بره از مولوی براش تخم کبوتر بخره شاید یک کم اقا به خودشون زحمت بدن برامون سخنرانی کنن. بهش می گم ببعی میگه می گه : بع دنبه داری : نه پس چرا میگی : ادَ بعد مامان میگه اخه ببعی که بلد نیست اد بگه اونوقت تو قش و ریسه میری. دقت داری که دو بار هم نمی گی بع بع ، ففط یک بار بهت میگم یک توپ دارم : قلقل ( اونم به چه روشی میگی دل من برات ضعف می ره) سرخ و سفید :آبَ می زنم زمین ...
14 اسفند 1390

لالایی

شیرین ترینم شبها که میخوام بخوابونمت ، قبلش میگم رهام لالا داری با سر جواب می دی اره . میگم مامانی بدو بریم مسواک از من تندتر می دویی سمت دستشویی مسواک و خمیر دندان رو می اریم تو با خمیر دندون مشغول می شی من با مسواک و دندانهای تو . بعد می گم بدو بریم بشورم دندانهاتو. وقتی شستیم می دویی و از لبه تختت می ری بالا و خودتو کله پا می کنی توی تختت. همیشه می ترسم نکنه به گردنت آسیب برسه. بعد پوشکتو عوض می کنیم و چراغ خوابتو روشن می کنم و دستگاه بخورتو می زنم و بعد باید برات لالایی بخونم . فقط همین لالایی رو دوست داری: گنجیشکه میگه جیک و جیک و جیک گریه می کنه بچه کوچیک کلاغه میگه غار و غار و غار دستات بشور موقع ناهار کفتره میگه بق بقو بقو ...
3 اسفند 1390
1